ظــهــــور را نـــزدیـــک ببینیــد
یکی از وظایف بسیار مهم که دوستان بزرگوار و مومن باید در رابطه با وجود مقدس امام زمان علیه السلام و مسئلهی ظهور خیلی به آن اهتمام بورزند نزدیک دیدن ظهور است.
ما در روایاتمان به عناوین مختلف و تعابیر مختلف این توصیه را از اهل بیت داریم که ظهور را نزدیک ببینید.
نزدیک دیدن است که شما اگر شب گذشت حتی تا شب بعدی هم نگو که نمیآید فردا صبح ممکن است بیاید.
حجت الاسلام مسعود عالی - علائم ظهور و وظیفه منتظران، برنامه سمت خدا
آیا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، صدای ما را میشنوند؟
آیت ﺍﻟﻠﻪ بهجت (ره) :
بین دهان تا گوش شما کمتر از یک وجب است، قبل از اینکه حرف از دهان خودتان به گوش خودتان برسد، به گوش حضرت رسیده است.
او نزدیک است، درد و دلها را میشنود. با او حرف بزنید و ارتباط برقرار کنید.
در زمان حضرت امام هادی (علیه السلام) شخصی نامهای نوشت از یکی از شهرهای دور.
نامهای نوشت که آقا من دور از شما هستم. گاهی حاجاتی دارم، مشکلاتی دارم، به هر حال چه کنم؟
حضرت در جواب ایشان نوشتند :
«إِنْ کَانَتْ لَکَ حَاجَةٌ فَحَرِّکْ شَفَتَیْک»
لبت را حرکت بده، حرف بزن، بگو.
ما از شما دور نیستیم.[۱]
[۱]- بحار الانوار ؛ ج۵۳، ص۳۰۶
قصههای زندگانی امام زمان(عج)
نامم حسنبن عبداللّه است.
در روزگار غیبت کوتاه مدت امام مهدی(عج) از سوی مسلمانان زمان، به عنوان حاکم قم برگزیده شدم. هنگام رفتن به قم در میان راه ناگهان چشمم به شکاری افتاد. در پی او تاختم تا اینکه دریافتم از همراهان خویش بسیار دور شدهام، ناگهان به جوی آبی رسیدم.
در این زمان، اسب سواری که سر و روی خودش را با عمامهی سبز رنگی پوشانده بود، و به گونهای که تنها دو چشمش دیده میشد، به سوی من آمد و نامم را بر زبان آورد!
پرسیدم:_ کیستی و از من چه میخواهی؟!
گفت:_ چرا به ناحیهی مقدسه، بیاعتنایی میکنی و خمس مالت را به نمایندگان من نمیدهی؟
با اینکه آدم شجاعی بودم و معمولا از کسی نمیترسیدم، اندکی هراسان شدم و بیدرنگ گفتم:
_ هر چه بفرمایی انجام میدهم!
گفت: _ هنگامی که به قم رسیدی و اموالی به دست آوردی، خمس آن را به نیازمندان بپرداز!
پاسخ دادم:_ به روی چشم!
او هم عنان اسبش را کشید و رفت! من نیز برگشتم، اما نفهمیدم که او چگونه و از کدام سو رفت و هر چه جستوجو کردم، دیگر او را ندیدم.
برگی از کتاب امام زمان (عج)، صفحه ۱۰۳ و ۱۰۴
عاقبت این شبِ تاریک سحر خواهد شد
عاقبت این شبِ تاریک سحر خواهد شد
به رُخِ حضرتِ خورشید نظر خواهد شد
می رسد نوبتِ آن روز که با وعده ی حق
پسری منتقمِ خونِ پدر خواهد شد
ای به قربانِ تو که با نظرِ مهدوی ات
خاک هم زیرِ قدم های تو، زر خواهد شد
دلِ غمدیده ی ما گر به وصالت برسد
سینه ی سنگی ما، دُر و گهر خواهد شد
آه، از اینهمه سالی که بدونِ تو گذشت
این چه عمریست که در فاصله سر خواهد شد
تو بیا، دیده ی آلوده پس از دیدنِ تو
عاشقانه به سرِ راهِ تو ، تَر خواهد شد!
《《 مــا زنـدانیِ زنــدانِ غـیـبـتــیم 》》
رهایی اباصلت از زندان مأمون توسط حضرت جواد الائمه (علیهالسلام)
اباصلت که از یاران نزدیک امام رضا (علیهالسلام) بوده است میگوید:
بعد از شهادت حضرت، بهدستور مأمون زندانی شدم و یک سال در زندان بودم و به هر دری میزدم، خلاصی حاصل نمیشد.
عاقبت، شبی از زندان و دوری و تنهایی بسیار دلتنگ شده بودم و به ستوه آمده بودم، به محمد و آل محمد متوسل شدم و حضرت جواد (علیهالسلام) را به یاری طلبیدم. هنوز لحظاتی از این توسل و استمداد و استخلاص نگذشته بود که حضرت جوادالائمه را در زندان پیش روی خودم دیدم!
فرمودند : دلتنگ شدهای؟
گفتم : آری، یابن رسول الله.
فرمودند : برخیز! پس زنجیر از پاهای من گشوده شد. امام دست مرا گرفت و با هم از میان درهای بسته و از مقابل چشمان باز نگهبانان عبور کردیم، مأمورین به روشنی ما را میدیدند؛ اما قدرت و توانانی حرکت و عکسالعمل نداشتند!
وقتی از زندان و مأمورین فاصله گرفتیم، امام فرمودند :
دیگر دست آنها به تو نخواهد رسید و چشم در چشم مأمون نخواهی افتاد و چنین شد. مأمون، با فاصلۀ کمی از دنیا رفت و من برای همیشه، خلاص شدم.
پیش از خداحافظی از امام پرسیدم : آقا چرا در طول این یک سال به سراغ من نیامدید؟! درحالیکه من شما را بسیار طلب کرده بودم.
امام فرمودند : «أَمَا لَوْ فَعَلْتَ قَبْلَ هَذَا مَا فَعَلْتَهُ اللَّیْلَةَ لَکَانَ اللَّهُ قَدْ خَلَّصَکَ کَمَا یُخَلِّصُکَ السَّاعَةَ»،
اگر پیش از این نیز مانند امشب با اخلاص ما را میخواندی، همان وقت رهایی مییافتی!
با این سخن چشم من باز شد. به خودم و به یک سال گذشتهام نگاه کردم، دیدم جز همان شب آخر در تمام یک سال گذشته، هرگز امام را به اخلاص طلب نکرده بودم. امام را میخواندم؛ اما چشم امیدم به دوستانی بوده که در دربار مأمون داشتم.
وقتی امیدم از همه بریده شد و تنها، امام را ملجأ و پناه یافتم، او دستم را گرفت
بحارالانوار ؛ جلد ۵۰، صفحه ۴۹
الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۳۵۲
و این داستان امروز ماست...
شاید اگر زودتر از تنگنای این زندان غیبت بیتاب شده بودیم و از صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) درخواست کرده بودیم... با ظهور حضرت، زودتر نجات میافتیم
یا اباصالح مهـدی ادرکنـی
تو ؛ ای زندانیِ زندانِ غیبت
دعا کن طی شود دوران غیبت
به آنهایی که مشتاق ظهورند
چو سالی بگذرد هر آن غیبت...
الّلهُـــمَّ عَجِّـــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَـــرَج
گریه امام صادق علیه السلام برای غیبت امام زمان(عج)
سدیر صیرفى مى گوید:
من با سه نفر از صحابه محضر امام صادق رسیدیم ، دیدیم آن بزرگوار بر روى خاک نشسته و مانند فرزند مرده جگر سوخته گریه مى کرد.
آثار حزن و اندوه از چهره اش نمایان است و اشک، کاسه چشمهایش را پر کرده بود و چنین مى فرمود:
سرور من، غیبت (دورى ) تو خوابم را گرفته و خوابگاهم را بر من تنگ کرده و آرامشم را از دلم ربوده.
آقاى من غیبت تو مصیبتم را به مصیبتهاى دردناک ابدى پیوسته است.
گفتم :خدا دیدگانت را نگریاند اى فرزند بهترین مخلوق !
براى چه این چنین گریانى و از دیده اشک مى بارى؟
چه پیش آمدى رخ داده که این گونه اشک مى ریزى؟
حضرت آه دردناکى کشید و فرمود:
واى بر شما، سحرگاه امروز به کتاب ((جفر)) نگاه مى کردم و آن کتابى است که علم منایا و بلایا و آنچه تا روز قیامت واقع شده و مى شود در آن نوشته شده..
درباره تولد غائب ما و غیبت و طول عمر او دقت کردم .
و همچنین دقت کردم در گرفتارى مؤمنان آن زمان و شک و تردیدها که به خاطر طول غیبت او که در دلهایشان پیدا مى شود
و در نتیجه بیشتر آن ها(دو سوم) از دین خارج مى شوند و ریسمان اسلام را از گردن برمى دارند....
اینها باعث گریه من شده است...
یا الله یارحمن یارحیم، یا مقلب القلوب ثبّت قلبی علی دینک
بحارالانوار ج 51،ص219