یارب فرج امامان رابرسان
یارب فرج امامان رابرسان

یارب فرج امامان رابرسان

بدون ترک گناه انتظار بی معناست

بدون ترک گناه انتظار بی معناست

امید دیدن روی نگار بی معناست

تمام زنده دلی ها زاشک نیمه شب است

بدون درک سحر درک یار بی معناست

اگربه دوری آقا نموده ایم عادت

وگرنه بردل مجنون قراربی معناست

خزان عمر رسید وبهارما نرسید

بدون توگل نرگس بهاربی معناست

میترسم از آن لحظه که عمرم به سرآید

میترسم از آن لحظه که عمرم به سرآید

مهتاب رخت بعد غروبم به در آید
می ترسم از آن دم که بیایی و نباشم
جان از بدنم رفته و عمرم به سرآید
می خوانمت ای یار ز صبح ازلی
آه از دل خونم ز غم هجر برآید
در راه تو من منتظرم تا که بیایی
از گل وصل رخت بهر دلم کی ثمرآید
بر دامن تو رشته دل را چو ببستم
کی مهر رخت از پس پرده به درآید
جز هجر تو اندر دل من هیچ غمی نیست
کی می شود از سینه غم هجر برآید
هر سو نگرم از تو و از وصل بگویند
کی می شود این فصل فراق تو سرآید
از باغ غمت لاله چو بسیار بچیدیم
کی می شود اندر دل ما لاله وصل تو برآید

کی قسمتم شود که تماشا کنم تو را

کی قسمتم شود که تماشا کنم تو را
ای نور دیده، جان و دل اهدا کنم تو را

این دیده نیست قابل دیدار روی تو
چشمی دگر بده که تماشا کنم تو را

تو در میان جمعی و من در تفکّرم
کاندر کجا برآیم و پیدا کنم تو را

هر صبح جمعه ندبه‌کنان در دعای صبح
از کردگار خویش تمنّا کنم تو را

یابن الحسن، اگر چه نهانی ز چشم من
در عالم خیال، هویدا کنم تو را

گویند دشمنان که تو بنموده‌ای ظهور
زین افترای محض، مبرّا کنم تو را

همچون مؤیّدم به تکاپو، مگر دمی
ای آفتاب گمشده، پیدا کنم تو را

خواهدآمد

خواهدآمدمرهم زخم

علی مرتضی درکوچه ها

چه جمعه ها که یک به یک غروب شد نیامدی

چه جمعه ها که یک به یک غروب شد نیامدی

چه بغض ها که در گلو رسوب شد نیامدی

خلیل آتشین سخن، تبر به دوش بت شکن

خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی

برای ما که خسته ایم و دل شکسته ایم نه

ولی برای عده ای چه خوب شد نیامدی

تمام طول هفته را به انتظار جمعه ام

دوبار صبح، ظهر نه غروب شد نیامدی