#شعر_انتظار
#طلوع_سبز | روح دعا
به هر دعا که توانم، تو را همیشه بخوانم
ألا که روح دعایی، خدا کند که بیایی
دلِ مدینه شکسته، حرم به راه نشسته
تو مروهای، تو صفایی، خدا کند که بیایی
هنوز جسم شهیدان، فتاده است به میدان
تو وارث شهدایی، خدا کند که بیایی
قسم به عصمت زهرا، بیا ز غیبت کبری
دگر بس است جدایی، خدا کند که بیایی
شاعر: سیدرضا مؤیّد
#روایت_انتظار
جبران خوبیهای امام زمان علیه السلام
پیامبر صلی الله علیه وآله فرمودند:
منْ سَأَلَکُمْ بِاللَّهِ فَأَعْطُوهُ وَ مَنْ أَتَاکُمْ مَعْرُوفاً فَکَافِئُوهُ وَ إِنْ لَمْ تَجِدُوا مَا تُکَافِئُونَهُ فَادْعُوا اللَّهَ لَهُ حَتَّى تَظُنُّوا أَنَّکُمْ قَدْ کَافَأْتُمُوهُ.
هرکس از شما خواهشی داشت و شما را به خدا قسم داد برایش برآورده کنید. هرکس به شما خوبی کرد جبران کنید، اگر چیزی برای جبران نداشتید آنقدر به درگاه خدا برایش دعا کنید تا یقین کنید جبران کردهاید.
وسائل الشیعه (ط-آل البیت) ج۱۶ص۳۰۷
خوبیهای جبرانناپذیر امام زمانمان را با عمل به وظایف مان نسبت به حضرت و دعای بسیار برای فرج پاسخ دهیم.
#داستان_انتظار
پیراهن چروکش را پوشید و از خانه زد بیرون. پیش خودش گفت:«دیگه از همه خسته شدم. میرم جمکران از خود آقا میخوام.» توی این سه ماهی که اجارهخانهاش عقب افتاده بود، حتی رسیدگی به سرووضعش را هم فراموش کرده بود. توی آینه تاکسی تازه فهمید موهایش ژولیده است. با خودش گفت:«اشکالی نداره. آقا همینجوری هم قبولم میکنه» اولهای بلوار پیامبر اعظم موبایلش زنگ خورد. شماره ناشناس را که روی صفحهی شکستهی گوشی دید دوباره داغ دلش تازه شد. شش ماه بود که میخواست تعمیرش کند اما موجودی حسابش قد نمیداد. پشت خط یکی از دوستهای دوران دبیرستانش بود. چند وقت بود باهاش حرف نزده بود؟ پنج سال؟ ده سال؟ پانزدهسال؟ تا جلوی مسجد برسد، قصهی ورشکستگیاش را با هزارجور خجالت برایش تعریف کرد. دوستش بعد از کلی دلداریدادن گفت میتواند برای اجاره عقبمانده کمکش کند. یک دفعه انگار دنیا را بهش داده باشند، همه چیز را فراموش کرد. با دوستش برای دو ساعت دیگر قرار گذاشت و از همان جا دوباره تاکسی گرفت تا برود خانه و به سرووضعش برسد. حتی فراموش کرد رو به مسجد سلام کند. یک هفته بعد مشکلاجارهخانهاش حل شده بود و برای باقی بدهیها هم توانسته بود با کمک یکی از همکارهای سابقش از جایی وام بگیرد. احساس میکرد زندگی دوباره دارد روی آسانترش را بهش نشان میدهد. تا اینکه یک روز صاحبخانه توی راهپله جلویش را گرفت و گفت:«پسرم داره با خانومش میاد پیشم. بهتره برای سال بعد دنبال یه خونه جدید باشید» این را که شنید یخ کرد. هرچهقدر برای مهلت بیشتر به صاحبخانه اصرار کرد، قبول نکرد. صاحبخانه که رفت همانجا روی پلهها نشست. شبیه کسی که بیهوا زیرپایش خالی شده باشد، احساس بیوزنی میکرد. تازه یادش افتاد به قرار آن شبش. به آن شب و روزهای بعدش که به همه رو زده بود، غیر از او.
#امام_زمان عجل الله تعالی فرجه
توسل به امام زمان علیه السلام در سختی ها
مرحوم علامه مجلسی نقل میکند: فردی به نام "ابوالوفای شیرازی" در زمان حکومت ابی علی الیاس زندانی و تهدید به قتل شد. ایشان متوسل به حضرات اهل بیت میشود. شب در عالم رؤیا، پیامبر اکرم را زیارت میکند.حضرت میفرمایند:
اگر کارد به استخوان رسید و شمشیر به گردنت رسید، یوسف زهرای اطهر، فرزندم را صدا بزن و بگو:
"یا مولای یا صاحبَ الزَّمان اَنا مُستَغیثٌ بکَ"
"الغَوثَ اَدرِکنی".
(ای مولای من ؛من به تو پناهنده شدم. به فریادم برس؛ یا غوث حقیقی؛ به فریادم برس...).
ابوالوفا میگوید: من این جملات را در عالم رؤیا گفتم و از خواب پریدم. یک وقت دیدم مامورین ابی علی الیاس آمدند و ما را پیش او بردند. وی گفت: به چه کسی متوسل شدی؟ گفتم: "به منجی عالم بشریت, به فریاد درماندگان و بیچارگان"
سپس معلوم شد در خواب به ابی علی الیاس گفته بودند: "اگر دوست ما را رها نکنی نابودت می کنیم و حکومتت را بهم می ریزیم...". بعد مبلغی پول و هدایا به ابوالوفا داد و آزادش کرد.
بحارالانوار جلد۵۳ ص۶۷۸
ما تصمیم گرفتهایم!
یا صاحبالزّمان!
دل ما از مظلومیّت و غربت و تنهایی شما به درد آمده،
و ما به قوهی الاهی و به دعای خیر شما تصمیم گرفتهایم
که ندای مظلومیت و تنهایی و ”هل من ناصر ینصرنی” شما را به گوش مردم و همهی دوستداران و شیعیانتان برسانیم،
تا با همان همدلی که ما را در وفاداری به خودتان خواستهاید
و با اتحاد دلهای مشتاق و شیفتهتان،
تمنّای ظهورتان را به درگاه خداوند ببریم.
و میخواهیم یاد و نام مقدّس شما را به دیگران معرّفی کنیم،
تا همهی دنیا شما را،
ای بهار مردم جهان، با همهی زیباییهایتان بشناسند.
و مشتاق خیرات کثیر پس از ظهورتان و همهی خوبیهای بینظیری که برایشان به ارمغان میآورید، باشند
و همه یک دل و یک صدا
برای سلامتی و فرجتان دعا کنند.
آری ما برای جوانی و عمرمان، که بیشترش به غفلت گذشته است،
هیچ کاری مقدّستر و هیچ خدمتی بزرگتر از این کار سراغ نداریم که شما را به دیگران معرّفی کنیم.
ماتصمیم گرفتهایم نام و یاد شما را در دلها زنده کنیم؛یاریمان کنید!