یارب فرج امامان رابرسان
یارب فرج امامان رابرسان

یارب فرج امامان رابرسان

#مولانـــــای‌جـــــان

#مولانـــــای‌جـــــان

عـقل و دل روزی ز هم دلخور شدند

هردو از احساس نـــفرت پر شدند

دل به چشمان کسی,وابسته بود

عقل از این بچه بازی خــسته بود

حرف حق با عقل بود اما چه سود

پیش دل حقانیت مـــطرح نبود

دل به فکر چشم مشکی فام بود

عقل آگاه از خیال خــام بود

عقل با او منطقی رفتار کرد

هرچه دل اصرار,عقل انــکار کرد

کشمکش ها بینشان شد بیشتر

اختلافی بیشتر از پیــشتر

عاقبت عقل از سر عاشق پرید

بعد از آن چشمان مــشکی را ندید

تا به خود آمد بیابانــــگرد بود..

خنده بر لب از غــــم این درد بود...


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.