درددل با
#حضرت_مهدی علیه السلام
منازاشکیکهمیریزدزِچشمیارمیترسم
ازآنروزیکهمولایمشودبیمارمیترسم!
همهماندیمدرجهلیشبیهعهددقیانوس
منازخوابیدنِمهدیدرونِغارمیترسم!
رهاکنصحبتیعقوبوکوریوغموفرزند
من از گرداندن یوسف سر بازار میترسم
همهگوینداینجمعهبیاامادرنگیکن
ازاینکهبازعاشوراشودتکرارمیترسم!
سحرشدآمدهخورشیداماآسمانابریست
منازبیمهریِاینابرهایتارمیترسم!
تمامعمرخودرانوکراینخاندانخواندم
ازآنروزیکهاینمنصبکنمانکارمیترسم!
طبیبمدادهپیغاممبیادارویتآمادهاست
ازآنشرمیکهدارمازرخعطارمیترسم!
شنیدمروزوشبازدیدهاتخونجگرریزد
من از بیماری آن دیده خونبار میترسم!
بهوقتترسوتنهایی،توهستیتکیهگاهِمن
مراتنهامیانقبرخودنگذار،میترسم!
دلتبشکستهازمن،لکنایدلداررحمیکن
کهازنفرینوعاقِوالدینبسیارمیترسم!
هزارانبارمنرفتم،ولیشرمندهبرگشتم
زِهجرانتنترسیدمولیاینبارمیترسم!
شاعر: مهدی بقایی