یارب فرج امامان رابرسان
یارب فرج امامان رابرسان

یارب فرج امامان رابرسان

حکایت وصل مهدی عج داستانی جالب

حکایت وصل مهدی عج

داستانی جالب

پیرمردی داخل حرم ، دستی کشید روی پای جوانی که کنار او نشسته بود و گفت سواد ندارم برام زیارتنامه میخوانی تاگوش دهم؟

جوان باکمال میل پذیرفت و شروع کرد به خوانـدن زیارتنامه

السَّلامُ عَلَیْکَ یا بْنَ رَسُولِ اللّهِ ....

وسـلام داد به معصومیـن تا امام عسکری(ع).

جوان  با لبخندی پرسیـد: پدرم  امام زمانـت را میشناسی؟

پیرمرد جواب داد: چرا نشناسم؟

جوان گفت: پــس سلام کن.

پیرمـرد دستش را روی سینـه اش گذاشت و گفت :

 السَّلامُ عَلَیْکَ یا حجة بن الحسـن العسکری.

 جوان نگاهی به پیرمرد کرد و لبخند زد و دست خود راروی شانه پیر مرد گذاشت و گفت: 

«و علیک السلام و رحمـة الله و برکاتة».

مبادا امـام زمـان ( عج ) کنارمون باشه و نشناسیم.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.