یارب فرج امامان رابرسان
یارب فرج امامان رابرسان

یارب فرج امامان رابرسان

شخصی گفت : من یک شب بعد از خواندن فاتحه برای شهدا واموات به مسجد مقدس جمکران می رفتم که

شخصی گفت

من یک شب بعد از خواندن فاتحه برای شهدا واموات به مسجد مقدس جمکران می رفتم که دیدم دیر وقت شده و تردد ماشین برای جمکران کم شده است، به هر ماشینی می گفتم یا پر بود یا جمکران نمی رفت. خسته شدم گفتم برگردم و به منزل بروم. یک ماشین آمد گفتم توکلت علی الله، به راننده گفتم جمکران، گفت بفرمایید. تا نشستم مسافرین دیگر اعتراض کردند و گفتند که ما جمکران نمی رویم؟! راننده به من گفت ابتدا مسافرین را می رسانم سپس شما را به جمکران می برم. بعد از رساندن آن ها به مقصد، به سمت جمکران رفتیم. گفتم چرا مرا به جمکران می رسانید با اینکه جمکران در مسیر شما نبود؟ گفت کسی بگوید جمکران، زانوهای من می لرزد و نمی توانم او را نبرم. مسجد جمکران حکایتی بین من و آقا دارد. گفتم پس لطفی کن ما که همدیگر را نمی شناسیم و بعد از رسیدن هم، از همدیگر جدا می شویم، پس حکایت را تعریف کن. گفت: شبی ساعت دوازده شب، خسته از سرکار به سمت منزل می رفتم. هوا پاییزی و سوز و سرما بود که دیدم یک خانم و آقا به همراه دو بچه کنار جاده ایستاده اند. از کنار آن ها که رد شدم، گفتند جمکران. گفتم من خسته ام و نمی برم. مقداری رفتم و بعد فکر کردم، نکند خدا وظیفه ای بر گردن من نهاده و لطف امام زمان(عج) باشد که آنها را برسانم. با وجود کم میلی آن ها را به جمکران رسانده و به خانه برگشتم. به بچه هایم گفتم که من امروز آنقدر خسته ام و دیر وقت شده که احتمالا بخوابم و نماز صبح ام قضا بشود، نماز صبح من را بیدار کنید. ده دقیقه بود که دراز کشیده بودم و تازه خوابم می برد که صدایی به من گفت خوابیدی؟ بلند شو. بلند شدم گفتم: کسی من را صدا زد؟ به خودم گفتم بخواب، خسته ای، هزیان می گویی! دوباره دراز کشیدم نزدیک بود که بخوابم، صدایی دوباره گفت: باز خوابیدی؟ با صاحب صدا صحبت کردم، گفتم چرا نخوابم؟ گفت برو جمکران. گفتم تازه جمکران بودم برای چه بروم؟ گفت آن خانواده گریه می کنند و نگران هستند. گفتم به من چه؟ گفت: کیف پولشان در ماشینت جا مانده، برو و آن را تحویل بده. به خودم گفتم ماشین را نگاه کنم، ببینیم اگر خواب می بینم و وهم است، برگردم بخوابم. در ماشین را باز کردم دیدم که کیفی در صندلی عقب است. آن را باز کردم، دیدم که داخل آن چند میلیون پول وجود دارد. سوار ماشین شدم و رفتم جمکران. دیدم دم درب یکی از ورودی ها همان زن با دو بچه اش نشسته و در حال گریه کردن هستند. گفتم خواهر چرا گریه می کنی؟ گفت برادر من، شما که نمی توانی کاری بکنی، چرا سوال می کنی؟ گفتم شوهرتان کجاست؟ گفت: چرا سوال می کنی؟ گفتم: من همان راننده ای هستم که شما را به مسجد جمکران آوردم، گمشده نداری؟ گفت: شوهرم در مسجد متوسل به امام زمان(عج) شده است. گفتم بلند شو، داخل مسجد برویم. به یکی از خدام اسم شوهرش را گفتیم تا صدایش کند، آن مرد با صورت و چشمانی سرخ آمد و شروع به فریاد زد که چرا نمی گذاری به توسلم برسم چرا نمی گذاری به بدبختیم برسم و...؟ زن گفت: این آقا آمده و گفته که مشکلتان را حل می کنم. گفت شما کی باشید؟ کیف را در آوردم و به او دادم. مرد کیف را گرفت و درب آن را با خوشحالی باز کرد و گفت چرا این را آوردی؟ گفتم آقا به من گفت که بیایم. چهره ها بارانی شد و به زانو افتادند و گفتند یعنی امام زمان(عج) ما را دیده؟ گفتم این جمله برای خود آقا امام زمان (عج) است که می فرمایند: «إِنّا غَیْرُ مُهْمِلینَ لِمُراعاتِکُمْ، و لاناسینَ لِذِکْرِکُمْ»

دمی زحاجت ما نمی کنی غفلت / که این سجیه به جز در شما نمی بینم

ز بس که گرد معصیت نشسته بر چشمانم / تو در کنار منی و تو را نمی بینم

مرد گفت: ما با این پول می خواستیم خانه بخریم و گفتیم اول به جمکران بیاییم و آن را تبرک کنیم که این اتفاق برایمان افتاد.

تا نیایی گره از کار بشر وا نشود

درد ما جز به ظهور تو مداوا نشود     

اللّهُـــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــکَ الفرج

 

آقای من مهدی فاطمه

http://uupload.ir/files/i9cp_%D8%A2%D9%82%D8%A7%DB%8C_%D9%85%D9%86.jpg

آقای من مهدی فاطمه

غمی

به وسعت

دریای

بی کران دارم

هوای

گنبدزیبای

جمکران دارم...

اللهم عجل لولیک الفرج

السلام_علیک_یا_بقیه_الله

http://uupload.ir/files/6ohf_%D8%AF%D9%84%D9%85.jpg

السلام_علیک_یا_بقیه_الله

دلم هوای تو کرده هوای تو مولا

تمام ایل و تبارم فدای تو مولا

منم که ریزه خور درگه شما هستم

همیشه شامل من شد عطایتان مولا

شما کجا و منه کم کجا که میگویند

در آسمان همه مدح و ثنای تو مولا

اللهم_عجل_لولیک_الفرج_الساعه

تعجیل در فرج سه صلوات

ای آورنده صبح....

http://uupload.ir/files/3pr0_%D8%A7%DB%8C.jpg

ای آورنده صبح

در جذبه نورت ته نشین شده ام.

هوایی چنین روشن، بی تابم می کند.

در این لحظات که روزی‌ام مقدّر خواهد شد

مرا با دست هایی گشوده بر درگاهت برانگیز.

مهربانان

پنجشنبه تون تون زیبا

ان شاءالله

یه نگاه خدا

یه دست مهربان

یه دعای خیر

مسیرامروزتون رو

هموار کنه

تاخوشبختی مثل پیچک

بپیچه به زندگیتون

روز مرگ شیطان در روز معیّن

روز  مرگ  شیطان در روز معیّن

سوره حجر آیه ۳۶الی۳۸

ﻗﺎﻝَ: ﺭَﺏﱢﱢ ﻓَﺄَﻧْﻈِﺮْﻧِﻲ ﺇِﻟﻰ ﻳَﻮْﻡِ ﻳُﺒْﻌَﺜُﻮﻥَ* ﻗﺎﻝَ: ﻓَﺈِﻧﱠﱠﻚَ ﻣِﻦَ ﺍﻟْﻤُﻨْﻈَﺮِﻳﻦَ* ﺇِﻟﻰ ﻳَﻮْﻡِ ﺍﻟْﻮَﻗْﺖِ ﺍﻟْﻤَﻌْﻠُﻮﻡِ

ﺍﺑﻠﻴﺲ ﮔﻔﺖ: ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﮔﺎﺭﺍ، ﭘﺲ ﻣﺮﺍ- ﺗﺎ ﺭﻭﺯﻯ ﻛﻪ ﺧﻠﺎﻳﻖ ﺑﺮﺍﻧﮕﻴﺨﺘﻪ ﺷﻮﻧﺪ- ﻣﻬﻠﺖ ﺩﻩ. (ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ) ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺍﻟﺒﺘّﻪ ﺗﻮ ﺍﺯ ﻣﻬﻠﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﺪﮔﺎﻥ ﺍﻯ؛ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺭﻭﺯ ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻣﻌﻴّﻦ ﻭ ﻣﻌﻠﻮﻡ.

وهب بن جُمَیع مولای اسحاق بن عمّار نقل کرده است که از امام صادق علیه السلام درباره سخن ابلیس که گفته بود: «رَبِّ فَأَنظِرْنِی اِلَی یَوْمِ یُبْعَثُونَ* قَالَ فَاِنَّکَ مِنَ الْمُنظَرِینَ* اِلَی یَومِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ»

 پرسیدم و گفتم: فدایت شوم! منظور از آن چه روزی است؟

فرمود: ای وهب! گمان می کنی منظور از آن روز رستاخیز مردم است؟ خدا تا روزی که قائم ما ظهور کند، به ابلیس مهلت داده است. وقتی قائم ما ظهور کند در مسجد کوفه، ابلیس به نزد حضرت آمده در مقابل او زانو می زند، و می گوید: وای از این روز، حضرت پیشانی او را گرفته و گردنش را می زند، و آن روز، روز معیّن خواهد بود.

تفسیر عیاشی/جلد۲/صفحه ۲۴۲/حدیث ۱۴

ظهور بسیار نزدیک است