اشعار_مهدوی
هرچه بد تا می کنم با من مدارا می کنی
از سر لطف و کرم با بی حیا تا می کنی
حاجتم را می دهی تا من تقاضا می کنم
دردهایم را خودت فوراً مداوا میکنی
پیش چشمان همه داری بزرگم می کنی
آبرویت را دوباره خرجِ رسوا می کنی
پرده پوشی می کنی و باز عصیان می کنم
هر که بویی می برد فوراً تو حاشا می کنی
صبح تا شب این همه بد می کنم اما شما
کار خوبم را فقط در بوق و کرنا می کنی!!!
سعی کردم تا گناهم را نبیند عابری
غافل از اینکه مرا داری تماشا می کنی
از "جمودُ العینِ" خود تا که شکایت می کنم...
خشکیِ این چشمه را هربار دریا می کنی
یاد کن آلوده را یابن الحسن از بابِ لطف
در قنوت نیمه شب با رب که نجوا می کنی...
یا زمانی که میان روضه های مادرت
گریه بر درد و مصیبت های زهرا می کنی
دوستانِ من همه کرب و بلا را دیده اند
نوبت من که شده، امروز و فردا می کنی
کربلا میخواهم آقا التماست می کنم
گریه دارم می کنم... داری تماشا می کنی؟!
آخرش هم ضامنم سلطان مشهد می شود
بعد از آن برگِ براتم را تو امضا می کنی
شاعر : محمد_جواد_شیرازی
چه اشتیاق عجیبی چه حالتی دارد
سحر که منتظر یار میشود دل من
بیا که از غم هجر تو یا اباصالح(عج)!
اسیر غصهی بسیار میشود دل من
السلام علیک یا صاحبالزمان
سلام صبحتون بخیر
Zendegisalam
اشعار_مهدوی
گلی گم کردهام میجویم او را
به هر گل میرسم میبویم او را
گل من نی بود این و نه آنست
گل من مهدی صاحب زمان است
دلم اندر هوایش میزند پر
شرر افکنده بر جانم چو آذر
خوش آن روزی که با شم یاور او
بمانند گدایان بر در او
خوش آن روزی که من پروانه باشم
فدای آن گل یکدانه باشم
خوش آن روزی که من بر عهد دیرین
نثار او کنم این جان شیرین
الا ای گل کجایی جان فدایت
چه باشد گر که گردم خاک پایت
ز درد انتظارت جان به لب شد
تن فرسودهام در تاب و تب شد
بسی رفتند و مردند از فراقت
ندیدند در جهان آن روی ماهت
شاعر: "نبوی_گرگانی"
چه اشتیاق عجیبی چه حالتی دارد
سحر که منتظر یار میشود دل من
بیا که از غم هجر تو یا اباصالح(عج)!
اسیر غصهی بسیار میشود دل من
السلام علیک یا صاحبالزمان
سلام صبحتون بخیر
Zendegisalam
هیئت تمام شد، همه رفتند و تو هنوز
یک گوشه ای نشسته ای و آرام گریه میکنی ؟
اَلّلهُمَّ عَجِّـــل لِوَلیِّکَ الفَرَج