بیا وگرنه
در این انتظارخواهم مرد
اگر که بی تو بیاید بهارخواهم مرد
به روی گونه من اشک سالها جاری است
به زیر پای همین آبشار خواهم مرد
خبر رسید که تو با بهار می آیی
در انتظار تو من تا بهارخواهم مرد
نیامدی و خدا آگه است من هر روز
به اشتیاق رخت چند بار خواهم مرد
هوای شهر بهاری ولی غم
انگیز است
بهار اگر تو نباشی شبیه پائیز است
دلم هوای تو کرده چه میشود آیی
ببین که کاسه صبرم ز غصه لبریز است
تنها انتظارفرج کافی نیست بلکه طاعت وبندگی نیزلازم است مخصوصاباتوجه به قضایایی که پیش ازظهور امام واقع میشود به حدی که جهان مملو از ظلم وستم میگردد خدا می داند که بواسطه ضعف ایمان برسرافراد چه می آید مگرامکان دارد عافیت مطلقه بدون ایمان وطاعت وبندگی انجام گیرد؟!
جمعه ام را ندبه ی جان می کنم
دیده ام را خیس باران می کنم
چشم خود را هر مکانی، یوسفا!
بین راه مصر و کنعان می کنم
صیف و پاییز و بهارانم یکی است
بی تو، در چشمم زمستان می کنم
در خیالم روز و شب در مقدمت
کوچه ی دل را چراغان می کنم
چون که جرمم حائل ما و شماست
توبه از کل گناهان می کنم
این بود عهدم که دیگر هر چه را
امر فرمایی بکن، آن می کنم
در تمام فصل سرد انتظار
جان خود را گرم قرآن می کنم
میل نفسانی، هوسهای دنی
جمله را مذبوح ایمان می کنم
با ندایت: یا لثارات الحسین
یاد یاران و شهیدان می کنم
بهر همواری راهت، هر قدم
در ره پیر جماران می کنم
بعد از آن خورشید جاویدم کنون
طاعت از یار خراسان می کنم.