چه طولانی شد این عطش و چه طاقت سوز شد این تشنگی
پس کجاست آن فصلی که با اشتیاق، ثانیه هایش را بشمارم و به انتهای عشق نزدیک شوم؟
بیا و ببین که چگونه باد شبگرد، غربت خیالم را به بازی می گیرد و عطر تو را در هوا پخش می کند، اما از خودت نشانی نیست
ببین چگونه اسیر سرودن شعری برای چشمان تو ام
در پس دیوارها و از پشت پنجره ای نیمه باز، حضور مبهم تو را احساس می کنم
آه ! اگر تو بیایی تمام گلهای عالم را نثارت می کنم
با آمدنت کبوتر های خفته در دشت لاله ها پیدا خواهند شد
بغض امانم نمی دهد. دشت و سجاده من، تو را می طلبند
و من به یادت بغض گلویم را می شکنم و دعای اللهم کن لولیک الفرج را زمزمه می کنم و باز هم به انتظارت می نشینم
به انتظارت می نشینم
به انتظار …
دوباره درهای بهشت گشوده شده، زمین به آسمان نزدیک گشته و میهمان ضیافت الهی گردیده ایم به لطف پروردگار
در هنگامه نشستن بر سجّاده نیاز، فرج و ظهور مولا را از خدای منّان طلب کنیم
بار الها ! تا رمضان به نهایت نرسیده است، انتظارمان را به پایان رسان، ان شاءالله
اللهم عجل لولیکالفرج